طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

لالا لالا

مامان جان میخوام شعری که وقتی واسط میخونم اروم میشی رو برات بنویسم  طاها کوچولو .کوچول موچولو .بازی میکنه .شادی میکنه .واسه مامانش خودشو لوس میکنه وطاهای منی وجیپر منی عسل منی دلبر منی شادی میکنی بازی میکنی بابای میگه پسمل منی تو هم با بابا بازی میکنی لالالالایی لالالالایی پسمل منم لالالایی چشماتو ببند پسر نازم لالا میشی تو بهت میییییییییییینااااااااااااااااااازم ...
31 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

در خانه دارم مرغی بد اخلاق بی حالو اخموبا هیکلی چاق یک عالمه تخم توی دل اوست غر میزند او با قد قدایش باید بریزم دانه برایش یک مشت گندم صبحانه ی اوست هر روز یگ تخم در لانه ی اوست ...
30 ارديبهشت 1391

شعرای اقا طاها

پسر بابا قشنگه با زندگی میخندخ شب که بابا خونست طاهای بابا رو شونست بالا و پایین میره نفس بابا رو میگیره اما بابا میخنده دور غمو میبنده گرچه خیلی خستست لباش مثال پسته است پدر و پسر تو ایران با اون لبای خندان دست علی یارشون خدانگهدارشون ...
30 ارديبهشت 1391

نفس

اینم اسمت با حروف انگلیسی طاها جووووووووووووووووووووونم ...
30 ارديبهشت 1391

پسملی گریه میکنه

واییییییییییییییی پسملی پی پی کردی هی داری بهونه گیری میکنی چشای نازت پره اشک مامان جوووووون دوست دارم که این قد شیطون و دوست داشتنی هستی الان داری پاهاتو محکم به زمین میزنی حرصت گرفته میخوام ببرمت بشورمت پسری نازم ...
30 ارديبهشت 1391

فنگیل خان

سلام مامانایی امروز تا ساعت 10 خوابیدی البته بیدارم میشدی ولی با یه تکون دادن گهواره میخوابیدی نازی بعدش مامان جونت میخواست کاراشو انجام بده گذاشتمت جلو تلویزیون وبرنامه کودک گذاشتم الهی چه جور نگاه میکردی عاشق رنگای روشن هستی این عروسکارو میدیدیو ذوق میزدی بعد بابای ه سر تا خونه از ادارش اومد نازت کرد بهت گفت بابای مامانی کلک رشتی بهت زده ت هم شروع کردی با بابای بازی کردن الانم طبق معمول دوباره لالا شدی قربونت برم ...
30 ارديبهشت 1391

مرد کوچولویه من بهانه گیری میکنه

مامانم امشب رفتیم خونه عزیز الهی موقعی که میخواستیم بریم از خواب بیدارت کردم خیلی عصبانی بودی و بهونه گیری میکردی وقتی رسیدیم خونه عزیز اماده شدیم بریم خونه عمه نازی چه گریه ای میکردی اصلا اروم نمیشدی چشات بسته میشد خیلی غصه خوردم که چرا بیدارت کردم بعدش عمو مهدی باهات کلی بازی کرد تازه یکم اخمات باز شد و اون لبای نازت شروع به خندیدن کرد منم از فرصت استفاده کردم و اون برس موتو که حالت جغ جغ ای هست که خیلی هم دوسش داری برداشتم تا ارومتر شی باهاش بازی میکردی وقتی خونه عزیز برگشتیم عمو حمید باهات بازی کرد البته عمه جونیتم کلی باهات بازی کرد میخواستیم شب خونه عزیزت بخوابیم که به بابای زنگ زدن  و گفتن باید چند تا اتیکتد بن...
29 ارديبهشت 1391

عشق مامان

سلام مامانی جونم .قربونت برم الان که دارم خاطراتتو مینویسم تو در حال تلاش کردن برای خز افتادن هستی شیطون مامان اونئلباسای قرمز خوش رنگاتو تنت کردم که خیلی بهت میاد امروز بابای تو رو تو بغلش گرفت گذاشت رو شکمش که بازی کنی انچان تو بغل بابای ارم بودی که من حسودیم شه نفس مامان جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ...
29 ارديبهشت 1391